فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

مسافرت

سلام مامانای عزیز و دوستای خوب همیشگی ام. یه قطار بار ارادت می فرستم براتون که واقعا خیلی گلید.   ما داریم به امید خدا آخر هفته میریم مسافرت. اون هم کجا؟ به زیارت امام رضا. خیلی خوشحاااالم. امیدوارم نسیب همه ی عاشقان بشه. البته چون از راه شمال می خوایم بریم احتمالا تولد امام رضا توی مشهد باشیم. اما دلم واسه ی همتون تنگ میشه. دو تا پست جدید از عکسای فاطمه و کاراش می ذارم تا مطمئن بشم فراموشمون نمی کنیید. دوستتون دارم ان شالله برمی گیردیم با کلی خاطره و عکس های دخملی در سفر وقتی برگشتیم با یه دسته گل از جنس دعا می رسیم خدمتتون دوستتون دارم. ...
10 شهريور 1392

تزریق معنویت

خدایا! کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم   نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟  چرا وقتی همه چیز هست، کمتر تو را صدا می کنم؟ *****************************************************     خدایا تو نادیده می گیری                   من هم نادیده می گیرم                             &nb...
1 شهريور 1392

امروز تولد خودم یعنی مامان اعظم هستش

امروز یکم شهریور تولد خودمه. اما چون بابا حسین مسافرته من حتی خودمم یادم نبود و چندان برام مهم هم نبود تا اینکه اس ام اس همراه اول و بانکی که حساب دارم دریافت کردم. جالبه اونا بهم تبریک گفتن و یاداوری شد برم. خب مامانی تولد مامان اعظمت مبارک باشه. دارم خودم به خودم تبریک می گم . دختری هم اینجا داره با عروسکاش صحب می کنه. یکی را هم توی بغل من گذاشته. این روزها داره تغییرات خیلی بزرگی توی زندگیمون اتفاق میوفته که امیدوارم و از خدا می خوام باعث خوشبختیمون بشه. احتمالا از این شهر به یک استان دیگه نقل مکان کنیم . بابا حسین هم داره یه ماشین می خره احتمالا پژو پارس یا سمند باشه. چون بیشتر از این دو نوع خوشش میاد . بعدش هم یه تغییر شغل اسا...
1 شهريور 1392

محبت های فاطمه کوچولو

این روزها تغییرات زیادی توی رفتارت می بینم دختر قشنگ و با نمکم   . تغییراتی که واقعا زیباو دلنشینه. تازگی ها خیلی دختر متین و مهربانی شده ای . اونقدر مهربان که  وقتی خونه ی بابا بزرگت می ریم با شیرین زبونی می ری پیش تکتکشون و به اونها می گی " باباحاجی دوس" ، " دایی دوس" ، "بی بی دوس"و ... اوایل هیچ کس اجازه نداشت دست به چیپس و بسکویت و پفکات بزنه. اما حالا خودت می ری و توی دست دوستای کوچولوت می ذاری. قبلا از حموم رفتن بدت میومد و گریه می کردی اما امروز صبح که خواستم حمومت بدم بهت گفتم"  مامانی نگاه کن موهات کثیف شده. باید موهات رو با شامپو بشورم تاتمیز بش...
31 مرداد 1392

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور   خبر پیدا شدن محمدطاهای عزیز چنان مرا به وجد آورده که اشک شوق دزدانه از زیر مژگانم می چکد و قلبم را به آرامی عمیق دعوت می کند زیباترین تصور این است که امشب محمد طاها در کنار پدر و مادرش چه لحظات پر از اشتیاقی دارند.  خوشحالم که اتاق زیبایت " محمدطاها جان" دیگر خالی نیست و عطر نفس هایت در خانه ی کوچکتان می پیچد این خبر در ابتدا گوارای وجود خانواده و پس از آن تمام ملت منتظر باشد   http://www.92329.blogfa.com/  این هم لینک وبلاگ محمدطاهای عزیز و خبر پیدا شدن ایشان ...
27 مرداد 1392

دلم بخاطر دخترم گرفته

امروز بخاطر تو خیلی دلتنگ شدم عزیزم.یعنی مدتیه که به شدت نگرانت شدم یه موضوعی هست که خیلی نگرانم کرده و واقعا نمی دونم چکار کنم. تو الان سه سال و چهار ماهه هستی اما هنوز نمی تونی درست حرف بزنی و خواسته هات را بگی. بخاطر اینکه نمی تونی همه ی خواسته هات را بگی بعضی وقتا با گریه چیزی را می خوای که ما اصلا متوجه نمی شیم. شاید بهتر باشه بریم گفتار درمانی که از بدشانسی ما توی استان خودمون حتی یک مرکز هم وجود نداره. حرف زدنت الا این شکلیه مامان اِتَتِه    یعنی     مامان شکسته بَیه            یعنی       &...
25 مرداد 1392

خاطرات بچه های دیروز

بچه های دهه یب شصت شاید این تصاویر را هنوز به خاطر داشته باشید من از این صفحه خیلی خوشم میومد. یادش به خیر ریاضی و تصویرهاش این هم ایران عزیز اشک یتیم اشک منو در میوورد   حسنک و حیووناش   در آینده باز هم از این پست ها می ذارم. امیدوارم مامانای عزیز لذت برده باشند ...
23 مرداد 1392

ناخن پای فاطمه

امروز خیلی ناراحت شدم برایت دختر عزیزتر از جانم. لطفا ماانی را ببخش . امروز صبح که آب از من خواستی بخاطر دندون درد زیاد حال خوشی نداشتم و این شد که خودت رفتی تا آب بخوری. اما لیوان از دستت به روی انگشت پات افتاد و ناخنت سیاه شد. خیلی مظلومانه گریه کردی و به طرفم اومدی از صبح تا حالا همینطور می لنگی و درد داری. من خیلی مامان بدی هستم که نرفتم برایت آب بیاورم تا تو اینطور درد نکشی لطفا منو ببخش فرشته ی معصوم من ...
21 مرداد 1392

عکس تا یک سالگی دخملی

مامان جان این هم یه تعداد از عکسای تا یک سالگیت که موهات خیل کوچیک بود. اون موقع تپلی بودی ماشالله اما نمی دونم چرا الان لاغر شدی عزیزم. مهم نیست فقط سالم باش و بخند تا دنیا برای من لبخند بزند ...
21 مرداد 1392