فقط برای دخترم
دخترم ...فاطمه جان
بخاطر وجود نازنینت دوستت دارم. عشق من...ملوسک مامان......نور چشمم و هممه ی هستیم از خدا می خواهم که قدر تو را بدانم. از اینکه سرچشمه ی زلال رحمت دوستی... از اینکه نامت فاطمه است و من باید به احترام نامت و دختر بودنت و هدیه ی آسمانی بودنت نازکتر از گل به تو نگویم. خیلی سخت نیست...سخت نیست با تو رفتاری را داشته باشم که شایسته ی آنی
فاطمه جان
روزی را بخاطر می آورم که اولین بار بعد از 7 سال انتظار طعم خوش مادر شدن را با تو چشیدم. اولین روزی که فهمیدن فرشته ی کوچکی در وجودم شکل گرفته دقیقا روز تولدم یعنی یکم شهریور بود.
شاید خدا می خواست در روز تولدم چنین خبر خوشی به من دهد که ان روز آسمانی را هرگز فراموش نکنم. بی بی چک مثبت آن هم بعداز ده ها باری که تا کنون انجام داده بودم و منفی شده بود
دخترک معصوم و پاکم
مرا ببخش بخاطر تمام زمان هایی که باید با قلبم و جسمم و جانم برای وقت می گذاشتم اما نبودم. مرا ببخش اگر در حقت کوتاهی کرده ام. مرا ببخش اگر و اگر و اگر
عسل زندگیم
تو که حتی معنی دروغ را نمی دانی و دیروز از دوستت که به تو دروغ گفته بود تعجب کرده بودی. تو که معنی کینه را نمی دانی. معنی نفرت را نمی دانی و آنقدر پاک و معصومی که حتی چشم و هم چشمی کودکانه هم نداری چگونه دوستت نداشته باشم که امروز از من سوال کردی " منو دوس داری یا نه مامان"
فاطمه ام
من خیلی نگرانم. نگران از آینده ی نامعلوم تو در این دنیایی که پر شده است از ناپاکی و بخل و کینه و دنیاطلبی
نگران معصومیت دلچسپ توام. نگران آدم هایی که در آینده قرار است با آنها باشی. نگران زخم زبان ها... درک نکردن های بعضی از آدم های بی احساس. نگران به دست نیاوردنهایی که از عمق وجودت می خواستی داشته باشی. نگران......
عزیزم و میوه ی شیرینم
تو را و برادرت را و همه ی کودکان معصوم دور و برت را و همچنین نی نی وبلاگی های عزیز را و همممممه ی کودکان را به خدایی می سپارم که بسیار بزرگتر از آن است که درکش کنم
امشب بدجور دلم بخاطر تو گرفته بود. در همین لحظه ای که تو داداشی و بابایی خوابیده اید و من با همه ی افکارم بیدارم
شب و روزت به خیر عزیزم