شیرین کاری های محمد جیگر
سلام دوستن گلم.
سلام بچه های نازم
دوستانی که تا پست جدید می ذارم بی دعوت میان و ما را همراهی می کنند بی نهایت ممنونم. واقعا خوشحالم می کنند. این یعنی اینکه برای ما هم ارزش قائلند.
حالا اندر حکایت این روزهای ما
من همیشه قلبم از اینکه بچه ای مریض باشه اندازه ی قلب یه گنجشک میشه و بی نهایت میگیره. خدا کنه هیچ بچه ای مریض نشه و اگرم میشه زودی خوب بشه
فاطمه دخترم این روزها یه مشکل کوچولو داره که دکتر براش آزمایش نوشته ان شالله موردی نباشه و ما هم از نگرانی دربیایم
نمی خوام پست قشنگ بچه ها رو با این حرفها غمگین کنم پس فاز رو عوض می کنم و میریم تو کوچه علی چپ که البته نمی دونم کجاست از شیرین کاری های محمدجونم اینه که دهنش رو تا می تونه باز ممی کنه کلی زور میزنه تا یه چیزی بگه و آخرش فقط یه جیغ خییییییییییلی آروم درمیاد که کلی بهش می خندیم و روحمون شاد میشه
بعدش نگامون میکنه با زبان باستانی عصر حجر با ما حرف می زنه که باباش هم کم نمیاره و با همون زبون جوابش رو میده فاطمه هم از خوشحالی و خنده کلی ذوق می کنه
" گوگو یخخخ دی های بوگولو"
این چیزیه که محمد میگه. زبان شناسان لطفا ترجمه بفرمایند
" گوگوگولی یوخخخخ بوووبوووبوووو
اینم چیزیه که همسری در جوابش میگه
قیافه ی همون لحظه ی فاطمه هم میشه این
یه کار دیگه که محمد توش استاد شده کندن موی مامان موقع بغل کردنه که کم کم دارم کچل میشم
میاد محکم چند تار موی منو تو مشت کوچولوش می گیره تا نیفته. میگن طرف به مویی بنده حکایت محمد ما شده
وای وقت حموم کردنش دیگه فیلمی میشه دیدنی. محمد به شدت از آب میترسه و موقع حموم لبه ی وان کوچولوش رو طوری می گیره و زار میزنه که موقع بلند کردنش می خواد وان رو هم بیاره بالا. البته زورش نمی رسه و بیشتر گریه می کنه
بعدم که می پیچونمش تو حوله و میارمش داخل خیالش راحت میشه و یه جوری معصومانه نگاهم میکنه که انگار می خواد بگه " می خواستی منو خفه کنی آره مامان"
موقع شیر خوردن بعضی وقتا که چیزی گیرش نمیاد و ...خالیه با لثه های بی دندونش چنان گازی ازم می گیره که همون لحظه میگم خدایا شکرت نی نی ها رو بی دندون آفریدی
این روزها هم بعضی وقتا که دوست داره پا به پای آبجیش شیطنت کنه غلت می خوره و سعی می کنه به شکم بشه که نمی تونه و دوباره برمیگرده به پشت و میشه یه نی نی عصبانی که اگر بلندش نکنم گریه می کنه اونوقت منم با محمد دنبال فاطمه می دوئم و فاطمه با صدای بلند می خنده و بعد داداشش رو می بوسه
قربون این خواهر و برادر مامانشون بره که اینقدر عزیزند
حالا یه چند تا عکس از بچه ها برای ثبت خاطراتشون می ذارم که برای مسابقه " من عاشق محمدم(ص) " ازشون گرفته بودم
پی نوشت: این پست را از ساعت 11 شروع کردم و از پشتش بخاطر بیدار شدن های مکرر پسملی بلند شدم و هی نشستم تا تموم شد. محمد با لباس بافتنی سفیدش تو گهواره خوابیده. فاطمه با لباس قرمز توی اون یکی اتاق با دوستش ام البنین آروم بازی می کنه. بابایی هم پیش نی نی خوابیده. منم تو اتاق دیگه ای مشغول ثبت این لحظاتم
لحظات همه به شادی