روزی قشنگ
چیزی در کلامم نیست
جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند
مثل دم در پی بازدم
حیاتم را رقم می زنند
.
.
.
می خوام امروز از یه روزمرگی جالب و شیرین من و تو بنویسم محمدم
مثل همیشه تو منو بیدار کردی و اونقدر روم گشتی تا منم بات چشای پف کرده بیدار شدم و اولین چیزی که دیدم دو تا دندون کوچولوی تو بود که از پس خندت به چشمم اومد و آب دهنت که روی صورتم ریخت
خب منم بغلت کردم و اونقدر بوسیدمت که با دستای کوچولوت منو کنار زدی و باز هم خندیدی
بعدش من و تو صبحونه خوردیم . تو شیر و منم نون و پنیر
بعدش وقت تمیزکاری و تکوندن خونه یا همون خونه تکونی خودمون که حسابی ورزشیه واسه خودش
من جارو برقی زدم و تو هم کمکم کردی دی
اینم تصویرش
مامانی خب منم دالم کمکت می کنم دیگه ...جایزم شیر خوشمززززه
حالا از نمایی نزدیکتر
هیییییی سلام
ماامانی فک کنم یه چیزی زیرم تکوم خورد. شاید خرابکاری کردم
فک کنم اینطوری بخوابم بهتر باشه
بعد از شستشوی نی نی که مثل پیام بازرگانی وسط کارم اومد دوباره مشغول به کار مقدس خانه داری شدیم
آبجی بده خودم شیشه رو پاک کنم دیگه.
فاطمه: مامانی بیا این نی نی شیطونو از اینجا وردار. نمی ذاره کارمو بکنم
مامانی عرق کردم از بس کار کردم بیا برام لوسیون بزن دی
بعد از کار روزانه نوبت شیر خوردن می رسه که نتیجش میشه این
این هم از یه روز من و ممدی در کنار هم
الهی قربون اون چشمای نازت که وقتی روی همه مثله فرشته ها میشی
خدافظ