با شما از نابترین لحظه سخن خواهم گفت دوستت خواهم داشت
سلامممممممممممم کوچولوهای ناز مامان. میدونید که آسمون قلبم فقط دو تا ستاره ی طلایی داره اون هم شمایید کلوچه های خوشمزه ی خودم
و سلام به دوستان خوبه خوبه خوب خودم
فاطمه ی عزیزم مونس و همدم بی مثالم
محمد قشنگم دست کوچولو و پا کوچولوی خودم
امروز میخوام از خاطره ی بازی کردن شما دو تا وروجک بنویسم. وقتی که خونه و قطار خونه ای بازی تون را در میارید تا با هم خاله بازی کنید. مدیر این کار میشه فاطمه و خرابکار قصه هم میشه محمد
فاطمه خانم با کلی تلاش چادرا رو درست میکنه و کار ساخت و ساز رو به پایان میرسونه و
میگه: مامان محمدم بیار تا تو بازیم باشه
و این بلاییه که محمد سر خونه ی قطاریش میاره
فاطمه که تحمل هر چی رو داره الا خرابکاری داداش گلش با عصبانیت میگه:
ـ مااااااااااااااااااااااااامان بیا این وروجک رو از اینجا ببر دیگه شورشو در میارهاااااااااااااا. هی من درستش میکنم و اون دوباره خرابش میکنه
و وقتی جوابی از بنده که در حال عکس گرفتن از شیرین کاری های فرشته های عزیزم هستم دریافت نمی کنه خودش دست به کار میشه و تصمیم میگیره که مجرم رو زندانی کنه
آبجی بذال بیام بیییییییییلون قول میدم نی نی خوفی باسم
داداشی شیطونم هیییییچ راهی نداره باید اینجا بمونی
آبجی بدجنسم نمی ذالی بلم آله الان خودم دیوالای اینجا لا خلاااااااااااااب می کنم
هوووووووووووووووووووووووووولا آزاد شدم
ای وی زندانیم فرااااااااااار کردسریع برم تو خونم تا اون هم خراب نشده
آبجیییییییییییی می ذالی منم بیام تو... تو لو خداااااااااااااااااا
ــــــ نعععع امکان نداره نمی ذارم بیای. حالا چرا مثه گربه ی شرک نیگاه می کنی باعشه بیا
آخ جوووووون آجی خودم
ــــــــــ مامانی من دوباره خونه ی قطاری داداشی رو درستش کردم . فقط نباید دوباره خرابشس کنه هااااااااا وگر نه دوباره زندانیش می کنم
محمد که خسته شده بود سرانجام خوابش برد و فاطمه که همبازی دیگه نداشت بی حوصله شد و اون هم دست از بازی کشید
همیشه باشید ....همیشه بمانید.... همیشه در کنارم بمانید که زندگی من با شما فقط با شما ادامه پیدا می کند نور چشمان من
کلید خوشبختی من در دستان کوچک شماست نفسای زندگی من