فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

زیباترین خبر دنیا

1392/4/31 19:18
نویسنده : مامان اعظم
322 بازدید
اشتراک گذاری
  •  
  • اولین روزی که فهمیدم حس مادر شدن چیه و تمام غصه های عالم یکدفعه پرکشیدن و رفتن یعنی چی ، دقیقا روز دوم ماه رمضان سال 88بود. روز قبلش حدس زده بودم که  باردارم. البته هیچ نشانه ی واقعی مثل ویار نداشتم.
    بگذریم... من و بابایی توی اون روز گرم  شهریور ماه به آزمایشگاه سینا رفتیم. خیلی دلهره و استرس داشتم اصلا نمی تونستم بروز ندم ودائم خدا رو صدا می زدم. برای منی که تا حالا چندین بار آزمایش داده و هر دفعه منفی از آب دراومده بود خیلی سخت بود. گفتند باید بری تا دوساعت دیگه برای جواب بیای. قند تو دلم آب شد.
    نمی دونی مامانی اون دو ساعت چجوری گذشت. اصلا روی زمین بند نبودم. دقیقا ساعت 8 و 20 دقیقه بود که من و بابایی رفتیم برای جواب. و بله عزیزم خانمه با خونسردی تمام بدون اینکه متوجه حال من باشه گفت:
    ـ مبارکه خانم. جواب مثبته
    جیغ بنفشی ته دلم تکرار کرد:
    ـ جواب مثبته
    و من می خواستم غش کنم. هنوز باورم نشده بود. نگاهی ازسر شکرگذاری به بالا انداختم اما نتونستم چیزی بگم. واقعا حالم توی گیجی ، خوشحالی ،استرس متغیر بود
    فکر نکنی دیوونه شده بودما ....نهههه باور کن مامانی از خوشحالی بود. همون لحظه نمی دونم باباییت کجا رفت و منو ول کرد. یکدفعه غیبش زده بود
    اما چند دقیقه بعد با جعبه ای شیرینی ، از اون خوشمزه هاش برگشت و به همه تعارف کرد. هیچ وقت باباییت رو اینطور خوشحال ندیده بودم. البته به جز زمانی که بهش بله رو گفتمعینک
    خلاصه همون لحظه ما زنگ زدیم به خونواده ها و این خبر هیجان انگیز را بهشون گفتیم. عمه سهیلا که گریه کرد. باباحاجی  سجده یشکر کرد. دختر خاله ها جیغ بنفش کشیده بودن و بالا پایین پریده بودن. عموها هم که خیلی خوشحال شده بودن. دایی علی اصغرتم که دیگه نگو چی کار کرد. موتور رو برداشته بود و با اون توی  بندر دور افتخار زده بود. البته بدون پرچم ایراننیشخند
    ما برگشتیم. ما منظورم توی فسقلی دوماهه ، بابایی ، و من . برگشتیم خونه تا زندگی جدیدمون رو با تو آغاز کنیم
    مامانی من از خدا خیلی ممنونم که تو رو بهمون داد. همینطور از اهل بیت که مطمئنم بخاطر دعای اونا بوده.   باز هم می گم. خدایا شکرت  شکرت.... شکرتلبخندلبخندلبخند


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

شادی
31 تیر 92 16:32
خداروشکر