نامه ای برای بیست سال دیگرت دخترم
سلام عزیز دل مادر
از حالا می خواهم نامه هایی برای پانزده سال دیگرت بنویسم. زیرا تمام حرفها را نمی شود گفت. و حتی نمی دانم در آینده هم در کنارت هستم دخترکم یا اینکه از آن بالا شاهد زندگی زیبا و دعاگوی توام.
دخترم قبل از هر چیز باید بگویم که این نامه ها نصیحت نیستند. اندرز و اجبار هم نیست. اما می خواهم حاصل تجربیات تمام عمرم را با اشتیاق در اختیارت گذارم که این بهترین هدیه من به تو خواهد بود.
دخترم و پاره ی تنم ، من در وجود تو تمام آرزوهای محقق شده ی خویش را می بینم. اولین بار که آرزوی داشتن تو را کردم را هیچ وقت فراموش نمی کنم.پاییز بود و من و بابایی در حیاط شاه چراغ نشسته بودیم. من چشم به گنبد زیبای آ؛ا دوخته بودم. دلم گرفته بود. چند سالی می شد که هیچ دوا و درمانی نتیجه نداده بود. اصلا قید پزشک و دارو را زده بودم و دو سالی می شد که دیگر چشمم نه به دست پزشک که به دستان توانای خدا بود.
نگاهی به آسمان ابری بالای سرم انداختم. خیلی زیبا و باطراوت بود. نگاهم از آنجا سر خورد بر روی مردم و زوار افتاد. در همان لحظه چشمم به دختر بچه ی سه ساله ای افتاد که با چادری کوچک و سفید دست پدرش را گرفته و راه می رفت. کفش های کوچک مشکی، لباسی سفید با گل هایی مشکی و صورتی به طراوت گل سرخ. اصلا می شد او را خورد. خیلی عزیز و مامانی بود. نمی توانستم چشم ازش بردارم. برای سلامتی اش دعا کردم. و یکدفعه بغضم ترکید. همان جا از خدا خواستم کودکی را به من ارزانی دارد که بنده ای صالح یا صالحه برای خودش شود. اصلا انگار در آنجا تو را تصور کردم که دستم را گرفته ای و دوان دوان مرا به دنبال خودت می کشی. صدای خنده ات را می شنیدم. و نگاه معصومت را. خیلی عجیب بود. اصلا خیالی بسیار زیبا و دلنشین بود
اما هرگز تصورش را نمی کردم که به این زودی خدا جواب اشک های مرا دهد. من بدون هیچ دارویی باردار شدم. و از آن روز سه سال گذشت
آری سه سال به سرعت یک نسیم خنک بهاری و اکنون تو سه ساله ای. یک کودک سه ساله که دوست دارم تو را به زیارت شاهچراغ و اگر شد امام رضا ببرم. چادری سفید سرت کنم. لباسی زیبا و کفش هایی کوچولو و بعد دستانت را بگیرم تا توی حیاط حرم قدم زنیم
تو اجابت یک دعایی. یک خیال زیبای به حقیقت رسیده. تعبیر یک خواب شیرین که قبل از بارداری دیده بودم
دوستت دارم دخترک سه ساله ی مادر