خمیر بازی و نبوغ فاطمه
امروز من از سر کار که برمی گشتم برای خوشحال کردن دل دختری سه سالم که فکر می کردم بزرگ شده یک بسته خمیر بازی خریدم و بهش دادم.
اونقدر ذوق کرده بود که نگو. اولش گردی درست کرد و بعد هم با شعری که زیر لب می خوند یه چیزی درست کرد که باور بفرمایید اگر خودش نگفته بود این مامانیه من فکر می کردم حتما می خواسته ماموت عصر یخبندان را درست کنه. از بس که بینیش بزرگ بود
حالا از همه ی اینها بگذریم. رفتم توی آشپزخونه و از اونجا نگاش می کردم تا مواظبش باشم. دیدم داره النگو درست می کنه . و منم خوشحال از ابتکارات نابغه ی کوچولوم به شغل شریف آشپزی پرداختم.
چشمتان روز بد نبیند بعد از یه مدتی که رفتم دیدم شکلش شده عین این شکلک یاهو هستا . فهمیدم بعله خانوم خانوما خمیر بازی را با آدامس خرسی عوضی گرفته و جوییده. تا اینکه خودش حالش به هم خورد و با دوتا کف دست زبان بیچاره اش را تمیز می کرد
دیگه حال منو که نگو دوییدم به سمتش و اقدامات لازم را انجام دادم. این هم از آخر و عاقبت خمیر بازی خریدن ما و نبوغ فوق العاده پرنسس کوچولومون