فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

محبت های فاطمه کوچولو

1392/5/31 17:26
نویسنده : مامان اعظم
333 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها تغییرات زیادی توی رفتارت می بینم دختر قشنگ و با نمکم smilies1


 . تغییراتی که واقعا زیباو دلنشینه.

تازگی ها خیلی دختر متین و مهربانی شده ای . اونقدر مهربان که  وقتی خونه ی بابا بزرگت می ریم با شیرین زبونی می ری پیش تکتکشون و به اونها می گی " باباحاجی دوس" ، " دایی دوس" ، "بی بی دوس"و ... Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers Flowers

اوایل هیچ کس اجازه نداشت دست به چیپس و بسکویت و پفکات بزنه. اما حالا خودت می ری و توی دست دوستای کوچولوت می ذاری.

قبلا از حموم رفتن بدت میومد و گریه می کردی اما امروز صبح که خواستم حمومت بدم بهت گفتم"  مامانی نگاه کن موهات کثیف شده. باید موهات رو با شامپو بشورم تاتمیز بشه. خودتم خوشگل و قشنگ بشی و بوی خوبی بدی" و تو با صبوری نشستی و چشمات رو بستی تا شامپو توی اون چشمای قشنگ و مهربونت نره و من بدون هیچ اذیت و خستگی حمومت دادم و لباس تنت کردم. Girl 

امروز کتاب قصه ی شنگول ومنگول و حبه ی انگور را آوردی تا بخونم. منم ازروی تصاویر برات توضیح دادم. دیالگ های آقا گرگ بدجنس را با صدای کلفت و بم تکرار کردم. و صدای بره های کوچولو را نازک می گفتم خیلی لذت بردی و خواستی دوباره برات بخونم. گاهی هم خودت کمکم توضیح می دادی که خیلی ذوق می کردم  Sheep Sheep Sheep

الانم که عروسک نی نی کوچولوت را آوردی کنار من زیر پتو دراز کشیدی. چشمای نازنینت رو بستی تا مثله مامان بخوابی و خوابتبرد. مثل فرشته کوچولویی دستانت را دور عروسکت حلقه کردی آرام خوابیدی Hammock 1

منم بلند شدم تا این پست را بذارم

 

یک عاشقانه ی آرام

دوستت دارم عزیز دلم و روشنی دیدگانم و نفسم. آنقدر عاشقانه نگاهت می کنم زمانی که آرام خوابیده ای، آنقدر بوی نفس های شیرینت را دوست دارم دخترکم که فرشته های آسمان به این عشق پاک غبطه می خورند. عشقی زلال همچون ترنم جویباری که خنکای دستان نوازشگرش گواری وجود هر کوی برزنی شده است. نمی دانی چگونه اقاقیای نگاهم روی دیوار طلایی قامت کوچکت بالا می رود با هر برگی خدای را شکر می گوید. عاشقانه های من و تو ، تو و من بر بلندترین قله ی مهربانی پرچم صعود را نگاشته تا در سرزمین قلب ها همه بدانند ما با هم در کنار بابا حسین این قله ها را فتح کرده ایم

خدای تو را از همه چیز حفظ کند . برایت همیشه معوذتین می خوانم. چون می دانم بهترین حصار در مقابل تمام ناملایمات و بلاهاست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان سونیا
31 مرداد 92 20:37
سلام خانمی ممنون از اینکه بهمون سر زدی خیلی خوشحال میشم با هم بیشتر اشنا بشیم منم دوست دارم دخترم یک دوست گل مثل فاطمه خانم داشته باشه که یک روز ازش کوچیکتره
اگر با تبادل لینک موافقید خبرم کنید دوست دارم توی لینکهاون باشید تا زود به زود به هم سر بزنیم


منم از شما متشکرم که وقت گذاشتید. با کمال میل شما را لینک می کنم.
مامان سهند و سپهر
2 شهریور 92 7:53

متن خيلي زيبا و با احساسي بود . مرسي مامان خانم مهربون . خوشبحال فاطمه جون كه مامان به اين مهربوني داره


خواهش می کنم عزیزم. در کنار شما مهربانی را آموختم
زی زی
10 شهریور 92 6:54
بچه ها که می خوابن چقدر دوست داشتنی اند...


آره واقعا مامان عزیز و مهربون
مینا
19 شهریور 92 10:41





شرمنده فرمودید ما رو مینا جون. خیلی عزیزی واسم