محبت های فاطمه کوچولو
این روزها تغییرات زیادی توی رفتارت می بینم دختر قشنگ و با نمکم
. تغییراتی که واقعا زیباو دلنشینه.
تازگی ها خیلی دختر متین و مهربانی شده ای . اونقدر مهربان که وقتی خونه ی بابا بزرگت می ریم با شیرین زبونی می ری پیش تکتکشون و به اونها می گی " باباحاجی دوس" ، " دایی دوس" ، "بی بی دوس"و ...
اوایل هیچ کس اجازه نداشت دست به چیپس و بسکویت و پفکات بزنه. اما حالا خودت می ری و توی دست دوستای کوچولوت می ذاری.
قبلا از حموم رفتن بدت میومد و گریه می کردی اما امروز صبح که خواستم حمومت بدم بهت گفتم" مامانی نگاه کن موهات کثیف شده. باید موهات رو با شامپو بشورم تاتمیز بشه. خودتم خوشگل و قشنگ بشی و بوی خوبی بدی" و تو با صبوری نشستی و چشمات رو بستی تا شامپو توی اون چشمای قشنگ و مهربونت نره و من بدون هیچ اذیت و خستگی حمومت دادم و لباس تنت کردم.
امروز کتاب قصه ی شنگول ومنگول و حبه ی انگور را آوردی تا بخونم. منم ازروی تصاویر برات توضیح دادم. دیالگ های آقا گرگ بدجنس را با صدای کلفت و بم تکرار کردم. و صدای بره های کوچولو را نازک می گفتم خیلی لذت بردی و خواستی دوباره برات بخونم. گاهی هم خودت کمکم توضیح می دادی که خیلی ذوق می کردم
الانم که عروسک نی نی کوچولوت را آوردی کنار من زیر پتو دراز کشیدی. چشمای نازنینت رو بستی تا مثله مامان بخوابی و خوابتبرد. مثل فرشته کوچولویی دستانت را دور عروسکت حلقه کردی آرام خوابیدی
منم بلند شدم تا این پست را بذارم
یک عاشقانه ی آرام
دوستت دارم عزیز دلم و روشنی دیدگانم و نفسم. آنقدر عاشقانه نگاهت می کنم زمانی که آرام خوابیده ای، آنقدر بوی نفس های شیرینت را دوست دارم دخترکم که فرشته های آسمان به این عشق پاک غبطه می خورند. عشقی زلال همچون ترنم جویباری که خنکای دستان نوازشگرش گواری وجود هر کوی برزنی شده است. نمی دانی چگونه اقاقیای نگاهم روی دیوار طلایی قامت کوچکت بالا می رود با هر برگی خدای را شکر می گوید. عاشقانه های من و تو ، تو و من بر بلندترین قله ی مهربانی پرچم صعود را نگاشته تا در سرزمین قلب ها همه بدانند ما با هم در کنار بابا حسین این قله ها را فتح کرده ایم
خدای تو را از همه چیز حفظ کند . برایت همیشه معوذتین می خوانم. چون می دانم بهترین حصار در مقابل تمام ناملایمات و بلاهاست