فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

بازی کنار دریا

خب این هم از یک روز گرم شهریور که دخملی نازم ماشالله حسابی توی آب دریا بازی کرد و خوش گذروند. بعدش نوبت قلعه شنی شد که خواستی برات درستش کنم  اما من نتونستم و خوب نشد     آخرش هم فاطمه ی شیرینم زد به آب و حسابی شور و خیس شد.   ان شالله که همه ی بچه ها و فرشته کوچولوها همیشه در شادی و خنده و بازی باشند و هیچ جای دنیا اشکی به روی گونه ی بچه ای از ظلم و سختی نچکه. تو هم دخملی نازم همیشه شاد باشی عزیزم. نفسم. عشقم. همه ی وجودم   ...
4 شهريور 1393

سفر بهاری

سیزده به در بهار امسال با عمه و زن عمو و دختر عمومها و مامان بزرگ و بقیه رفتیم به یکی از سرسبزترین مناطق استان که تو حسابی بین گلها و سبزه ها چرخیدی و کیف می کردی. اصلا نفهمیدیم چجوری روزمون تموم شد. این هم تعدادی از عکسای خوشگلت که  بدون شرحه   الهی من قربون اون خنده نازت عزیزم. عشق مامان. نفسم. خدا همه ی بچه ها رو واسه مامان و باباهاشون نگه داره تو رو هم برای ما شکوفه ی گیلاسم ...
28 مرداد 1393

تولد گذشته دخملی

سلام ی به گرمای تابستون جنوبی که توش هستیم دختر گلم چند وقته بخاطر.... نمی تونستم بیام ولی الان که دوباره برگشتم می خوام باز هم خاطرات قشنگ با تو بودن رو اینجا بذارم تا موندگار بشه واسم و هیچ وقت فراموشش نکنم. اما چند ماهی که نبودم اول از تولدت که دهم فروردین بود شروع می کنم. یه جشن کوچولوی خانوادگی داشتیم و این هم از کادوهات که فقط مال مامانی و باباییه.      این گردنبنده با طرح نخل انتخاب خودت بود گلم از این یکی هم خوشت اومد اما چون بابایی برات بزرگ گرفته بود ناراحت شدی و گفتی. "بابایی این که خیلی بزُگه"  بابا هم خندید و گفت: بابایی چون دبی بودم و خودت نبودی همرا...
27 مرداد 1393

ما برگشتیم

سلاممممممممممممممممم   ما بالاخره برگشتیم  و البته توی یه پست ویژه دلیلی غیبتمون رو می ذارم حالا جدیدترین عکس دخملی گلم که ماشالله بزرگ شده دختــــــــــــــــرم دوستت دارم  ...
23 مرداد 1393

بدون عنوان

  سلام دوستان خوب و بهتر از گلم اونقدر دلم برای خودتون و کوچولوهای عزیزتون تنگ شده که دوست دارم همین جا بشینم و گریه کنم. اما هنوز برام مقدور نیست برگردم. دعا کنید منم دوباره هر روز ببینمتون و  کارای دوست داشتنی بچه های گلم تو وبلاگاشون رو دنبال کنم دوستتون دارم. من و فاطمه حالمون خوبه. خدا کنه شما هم همیشه سالم و خوشبخت باشید. ببخشید خیلی عجله ای شد ...
8 بهمن 1392

لپ زخمی فاطمه

  سه روز پیش که دخملی نازم داشت بازی می کرد. خواست بره بالا و لاک صورتیه که خیلی هم دوسش داره را  بیاره پایین و بزنه به ناخن هاش     که یکدفعه صندلی از زیر پاش دررفت و افتاد. منم که توی آشپزخونه داشتم غذا می پختم  یکدفعه صدای گریه اش رو شنیدم و با سرعت نور خودم را به فاطمه رسوندم .نشسته بود و داشت گریه می کرد .اولش فکر کردم چیزیش نشده. اما یکدفعه متوجه شدم لباسش خونیه و از لپش داره خون می چکه. نمی دونید چه حالی شدم. انگار آب سردی ریختند روی بدنم. فورا دخملی رو بغلش کردم و بردم حموم. اول زخمش رو شستم و بعدش هم ضدعفونیش کردم. در آخر هم چسب زدم. واقعا زخمش عمیق بود. امروز که خواستم چسب زخ...
30 دی 1392

پست ویژه ی ویژه ی دوستان گلم

سلام بر همگی. امیدوارم حال همتون خوب باشه. راستش غیبتم مثل اینکه ناخواسته داره طولانی میشه که اونم دلیل داره و سر فرصت طی پستی می ذارم. اما حالا اومدم که فقط و فقط از دوس جونیایی که در نبودم قدم رنجه فرموده و تشریف اوردن به این کلبه ی کوچیک، صمیمانه تشکر کنم. مامان مهربون سهند جون و سپهر گلی _ مامان سونیا خانمی _ مامان علیرضا ع ش قم (ت و ت فرنگی) _ مامان پرنسس و شاهزاده کوچولوی عزیز _ مامان محیا ی نازنین _ آبجی خوبم مامان مرمر _ عزیز دوست داشتنیم مامان آلما _ زهره خانم گل مامان فاطمه الزهرای نازنین و ژاله جون مامانی آیدای خوشگلم و ..... مامانای مهربونی که اومدید من واقعا واقعا به وجودتون افتخار می کنم و دعا می کنم زود...
3 دی 1392

اینترنتم قطعه

سلام دوستان خوب وبلاگی ام متاسفانه یکی از پیامدهای نقل مکان کردنم این بود که الان در منزل اینترنت ندارم و اینه که فعلا نمی توانم زیاد بیام وب دوستان. محل کار هم که اصلا مناسب این کار نیست در همین جا صمیمانه از تمام دوستانم عذر خواهی می کنم. فعلا حضورم کم رنگ شده اما ان شالله در اولین فرصت فکری می کنم.   ...
28 آبان 1392