فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

بدون عنوان

فاطمه وقتی سوار اسب میشه    این خانمه که پیش فاطمه ایستاده. دوست بسیار بسیار عزیزم حاجیه فاطمه خانومه که برام مثه خواهر می مونه. ما با هم هماهنگ شدیم که توی یه تاریخ بتونیم مشهد باشیم. خلاصه او از تهران و ما از شهر خودمون حرکت کردیم و مشهد در کنار هم بودیم. واقعا خوش گذشت. حالا برید عکسا رو ببینید. مامان نگاه...نگاه پاطنه( فاطمه) سوایه اسبه منم خوشحال از اینکه دخملی نترسیده و سوار شده. آفرین فاطمه ی نازنینم   هویااااااااااااااااااااااااا. پپـ......پاطنه بپـــــــــــــــــــ ( یعنی هورااااااااااااااا. فاطمه بپر...بپر)   میخوام بیم سوسویه مامانی فاطمه از خوشحالی بازی در پارک بادی  ...
14 مهر 1392

فاطمه کبوتر کوچک صحن باصفای امام رضا

  ما توی حرم باصفای رضوی که بودیم یه بار توی صحنی خانوادگی نشسته بودیم که فاطمه با همون زبان کودکی و شیرینش گفت: سَیام اما یضا( یعنی سلام امام رضا) اما یضادوست دایم( یعنی امام رضا دوستت دارم) منم در اون لحظه که اشک شوق توی چشام جمع شده بود هم از این زائر کوچولو فیلم گرفتم و هم عکس. حالا همون عکسا رو اینجا می ذارم تا خاطره اش برای همیشه واسه ی دخترم و خودمم و همه ی دوستام زنده بمونه فاطمه ...کبوتر کوچک صحن باصفای امام رضا ...
12 مهر 1392

بدون عنوان

باز هم یک روز دیگه و وقت نوشتن خاطره ی تو دخملی نازم   امروز مربی مهد کودکت منو  توی جایی دید و بعد از کلی حرف زدن بهم گفت توی مهد کودک فاطمه کوچولو از همه ی بچه ها آرومتر و با انظباط تره. واقعا با دیدنش وقتی میاد مهد ما مربی ها خوشحال میشم. توی پسرها هم آقا حسین کوچولو منم در اون لحظه و تمام لحظات از داشتن این فرشته کوچولوی عزیز خییییییییییییییییییییییلی خوشحال شدم که فقط در اون لحظه خدا رو شکر کردم.     ...
11 مهر 1392

فاطمه و شاهچراغ و شیراز

فاطمه و شهر شیراز .... شهر شعر و ادب و زیبایی ای جااااانم. قربون اون ژستای دلربات بره مامان     مامانی دوس ندایم اینجا بشینم. بهیم پاک بازییییییییییی     مامانی مننون بیام اسبابازی خَیدی       توی پست بعدی بقیه ی عکسای این جوجوی ناز مامان رو میذارم ...
11 مهر 1392

ما از سفربرگشتیم

سلام...سلام...سلام   ما برگشتیم. نمی دونید چقدر دلم براتون تنگ شده بود.    کلی عکس و خاطره داریم که دوست داریم تو شادی با هم شریک باشیم. اگه بدونید این جوجوی ما تو سفر چه کارایی می کرد؟!!!!!!!!!!!! توی حرم امام رضا همه ی شما عزیزان تو خاطرم بودید و از آقا خواستم هر کس حاجتی داره ناامید نشه. نظرات قشنگتون را خوندم اما بذارید بشینم اول جواب بدم و بعدش تایید کنم. خیلی دوستون دارم اما چون الان کلی کار دارم که باید انجام بدم  سر فرصت خدمت شما    زمینی می رسم. خیلی گلید مامانای مهربون.    ...
29 شهريور 1392

فاطمه و مهمونای کوچولوش

این هم یگانه دوست عزیز دخملی که همون روز با دوستم زینب جان اومدن خونمون "من مامانمو می خوام....مامانی جونمو می خوام." فاطمه الزهرای عزیزم گریه نکن قربونت برم فاطمه الزهرا داره دنبال مامانیش گریه می کنه. اگه می دید دخملی من چجوری نگاش می کرد. نوازشش می کرد تا آروم شه. الهی من فدای قلب مهربونش ...
10 شهريور 1392

فاطمه فرشته کوچولوی مامان

مامانی کوشی بده تا پاته عکس بیگییه : ترجمه( مامانی گوشی بده تا فاطمه عکس بگیره خطهای روی دیوار پشت سر دخملی را ملاحظه بفرمایید. از آثار هنری این جوجوی ماست  رنگ شدن خونه ی ما دیگه واقعا واجب شده. هیییییی باید یه فکری بکنم این هم راننده ی کوچولو. ( میشه یکی هلم بده مامانی؟ ) ای جانم مامانی با اون موگیرای خوشگلت. مامانی خوسگل شدم؟   فاطمه صبح زود توی حیاط   مامانی دپاییم کثیپ شد.بیا بوشوی... ...
10 شهريور 1392